سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل هوشنگ ابتهاج

نظر

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید

همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه

ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت

گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل

هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست

سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر

وه ازین آتش روشن که به جان من و توست



تو برو مصلحت خویشتن اندیش که من سعدی

نظر

عشق بازی نه من آخر به جهان آوردم
یا گناهی ست که اول من مسکین کردم

تو که از صورت حال دل ما بی‌خبری
غم دل با تو نگویم که ندانی دردم‌

ای که پندم دهی از عشق و ملامت گویی
تو نبودی که من این جام محبت خوردم

تو برو مصلحت خویشتن اندیش که من
ترک جان دادم از این پیش که دل بسپردم

عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم
و گر این عهد به پایان نبرم نامردم

من که روی از همه عالم به وصالت کردم
شرط انصاف نباشد که بمانی فردم

راست خواهی تو مرا شیفته می‌گردانی
گرد عالم به چنین روز نه من می‌گردم

خاک نعلین تو‌ای دوست نمی‌یارم شد
تا بر آن دامن عصمت ننشیند گردم

روز دیوان جزا دست من و دامن تو
تا بگویی دل سعدی به چه جرم آزردم



مجموع چند شعر بسیار زیبا

نظر

همراه بسیار است، اما همدمی نیست
مثل تمام غصه‌ها، این هم غمی نیست

دلبسته اندوه دامنگیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست

کار بزرگ خویش را کوچک مپندار
از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست

چشمی حقیقت بین کنار کعبه می‌گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست

در فکر فتح قله قافم که آنجاست
جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست

 

دلم، دریا به دریا، از تماشای تو می‌گیرد
دلم دریاست اما از تماشای تو می‌گیرد

جهان زیباست اما مثل مردابی که با مهتاب
جهان رنگ تماشا از تماشای تو می‌گیرد

نسیم از گیسوانت رد شد و باران تو را بوسید
طبیعت سهم خو درا از تماشای تو می‌گیرد

مگو سیاره‌ها بیهوده بر گرد تو می‌گردند
که این تکرار معنا از تماشای تو می‌گیرد

تو تنها با تماشای خود از آیینه خشنودی
دل آیینه تنها از تماشای تو می‌گیرد

 

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم

شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم

با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوار
گامی از سر کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو من سوخته در دامن شب‌ها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم

 

ای همیشه جاودانه در میان لحظه هایم

غصه معنایی نداره تا تو میخندی برایم

پیش تو از یاد بردم روزهای سختی ام را

عشق مدیون تو هستم لحظه ی خوشبختی ام را



شعر موسیقی محمد علیزاده به نام برگردی ای کاش

نظر

ترانه سرا یکی از نام اشنا هایی هست که در اکثر موسیقی هایی که محمد میسازه هستش او کسی نیست جز مهرزاد امیرخانی و موزیک نیز توسط خود خواننده مدیریت شده تنظیم حسن بابامحمودی که کم کم داره جای مسعود جهانی رو میگره با موزیک هایی که میسازه و داره با اکثر خوانندگانی که بسیار معروف هستند کار میکند که همین امر موجب خواهد او هم به یکی از نامبر وان ها تبدیل شود

 

آهنگ جدید و متفاوت برگردی ای کاش از محمد علیزاده به صورت مستقیم و با پخش انلاین در ای وان موزیک

چشام بارونیه دست خودم نیست
که تو در میری ازم
شونمو میگیره غم
آخ چقدر بد عاشقم

 
گره خوردم به عطر موی خوشرتگت مثل زنجیرش
تا میای وایسم رو پام جونمو میگیره عشق
گوشی تو دستمه یه ریز پیش عکست میخوابم منه مریض
همه حرفامو گفتم فقط یه چیز بیا هرجور میخوای باش
پشت فرمون حواس پرت منو دوست داشتن تو دیوونه کرد
تو دل کی برم تو هوای سرد یهو برگردی ای کاش
لااقل یه حرفی بهم بزن که شاید امشبو بخوابم
من یه ماهی ام تو آرزوی قلاب مرده روی آبم
گوشی تو دستمه یه ریز پیش عکست میخوابم منه مریض
همه حرفامو گفتم فقط یه چیز بیا هرجور میخوای باش
پشت فرمون حواس پرت منو دوست داشتن تو دیوونه کرد
تو دل کی برم تو هوای سرد یهو برگردی ای کاش



گفتی ملول گشتم از عشق چند گویی از مولانا

نظر

گفتی مرا که چونی در روی ما نظر کن
گفتی خوشی تو بی ما زین طعنه‌ ها گذر کن

گفتی مرا به خنده خوش باد روزگارت
کس بی‌تو خوش نباشد، رو قصه دگر کن

گفتی ملول گشتم از عشق چند گویی
آن کس که نیست عاشق گو قصه مختصر کن

در آتشم، در آبم، چون محرمی‌ نیابم
کنجی روم که یا رب، این تیغ را سپر کن

گستاخمان تو کردی، گفتی تو روز اول
حاجت بخواه از ما وز درد ما خبر کن

گفتی شدم پریشان، از مفلسی یاران
بگشا دو لب جهان را پردر و پرگهر کن

گفتی کمر به خدمت، بربند تو به حرمت
بگشا دو دست رحمت بر گرد من کمر کن